شهید حاج صارم طهماسبی؛
این مجاهد بزرگ و رزمنده خستگی ناپذیر و فرمانده بلند آوازه، پس از هفت سال هجرت و غربت و مبارزه در لبنان، سه سال مجاهدت و دفاع از کشور و انقلاب اسلامی، 50 ماه اسارت و شکنجه، 70 درصد جانبازی و پنج سال تحمل بیماری های ناشی از مجروحیت دوران جنگ تحمیلی نیمه آبان ماه امسال به همرزمان شهیدش پیوست.
کد خبر: ۱۴۴۲۵۴
تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۹ 14 December 2015
خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی مرکز ایلام چند روز قبل (10 روز پیش از شهادت ) مصاحبه ایی با آزاده جانباز شهید حاج صارم طهماسبی انجام داده و اینک در آستانه چهلمین روز شهادت این شهید والامقام آن را منتشر کرده است.
س - لطفا بطور خلاصه خود را معرفی کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم
هر که پیماید ره من میل میل، من به استقبال ایم بی دلیل .
ج: صارم طهماسبی فرزند کهزاد متولد سال 1336 در سرابباغ از توابع آبدانان، دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهم به پایان رساندم و مقطع متوسطه را در دهلران و همدان، فوق دیپلم ام را بروجرد و آبادان گرفتم و اکنون فوق لیسانس علوم سیاسی هستم.
س - در خصوص دوران مبارزات سیاسی تان و علت رفتن به لبنان را توضیح دهید؟
ج: در سال 49 در یکی از خیابان های آبادان با ماشین مدیرعامل پالایشگاه نفت تصادف کردم و توسط او که از دوستان نزدیک هویدا (نخست وزیر) بود با بهترین موقعیت و حقوق کافی و رفاه کامل در پالایشگاه نفت آبادان استخدام شدم.
چندی بعد از طریق یکی از همکارانم بنام مهندس محمدمهدی صولت با شهید محمد منتظری آشنا شدم و توسط ایشان وارد فاز مبارزات سیاسی علیه رژیم منحوس پهلوی شدم در حین انتقال تعدادی سلاح کمری از آبدانان به اصفهان توسط ماموران ساواک، شناسایی و دستگیر و در زندان ایلام بازداشت شدم.
پس از گذشت چند ماه با وساطت بزرگان ایلام از زندان آزاد شده و توسط شهیدان منتظری و اندرزگو از مرزهای افغانستان و پاکستان بصورت پیاده از کشور خارج و از آنجا به لبنان رفتم و در جمع مجاهدان رزمنده قرار گرفتم و آموزش های لازم پارتیزانی، جنگ های تن به تن، زندگی در شرایط سخت و آشنایی با انواع سلاح های سبک و سنگین، نقشه خوانی، جنگ در خشکی و دریا، تخریب، کاراته، فنون جنگ و گریز و بادیگارد را زیر نظر مربیان ماهر فرا گرفتم.
س - آیا در سرزمین های اشغالی نیز عملیاتی در مقابل ارتش اسراییل داشتید؟
ج: بلی، بنده در کنار مجاهدان لبنانی، 17 عملیات نفوذی را در داخل قلم رو ارتش رژیم صهیونیستی داشتیم و تعدادی از مقرهای جهنمی آنان را منهدم و تعدادی از سربازان متجاوز این غده سرطانی را به درک واصل کردیم.
در سال 1350 توسط سربازان اسراییلی از ناحیه ساق پای چپ مورد اصابت گلوله قرار گرفتم و بشدت مجروح شدم که آثار آن تیر مستقیم هنوز پیداشت البته بعد از این عملیات های موفق، توانستم مجوز اقامت در لبنان را گرفته تا دیگر دغدغه ای اقامت غیر قانونی نداشته باشم.
س - چند سال در لبنان و در جمع مبارزان ضد رژیم اسراییل بودید و چند نفر از همرزمان خود را نام ببرید؟
ج - در فاصله سال های 50 تا 57 بمدت هفت سال در لبنان بودم ولی اواسط آبان 57 برای پیوستن به مجاهدین ضد حکومت شاهنشاهی به ایران برگشتم و در راهپیمایی ها با ساخت بمب های دستی اقدام به تخریب مقر مستشاران آمریکایی در ایران می کردیم تا آنها از ایران بروند.
اردیبشت 58 پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای تکمیل مراحل عالی آموزش های نظامی همراه با شهید منتظری با یک فروند هواپیما به لبنان بازگشتیم و در دمشق، مرجعیون، جولان و بهرالمثعب و بحرالمیت آموزش های مربوطه را گذراندیم و 21 مهرماه سال 59 مجددا به ایران آمدیم و همان ایام عازم جبهه های حق علیه باطل و جنگ با ارتش متجاوز رژیم صدام شدیم، همرزمانم در لبنان آقایان مهندس صادقی، محمدمهدی صولت، شهید محمد منتظری، شهید علی رفیعی،شهید ابراهیم حر، شهید علی قوچانی، نوشاد مختاری و... بودند.
س - راجع به درخت معروف عمر مقداری توضیح دهید؟
ج - این درخت مجلل و پر شکوه با حدود 16 متر ارتفاع و قطری بیشتر از چهار متر در یکی از شهرهای مهم و پرجمعیت تحت اشغال رژیم صهیونیستی در محوطه یکی از مساجد بزرگ شهر قرار دارد.
خودم در یکی از عملیات های نفوذی همراه با تعدادی از مجاهدان لبنانی به این شهر وارد شدیم و دو رکعت نماز مستحبی در آن مسجد خواندیم و لحظاتی زیر سایه درخت معروف عمر استراحت کردم.
س - چگونه، کی و درکدام جبهه وارد جنگ تحمیلی و جهاد علیه متجاوزین بعثی شدید؟
ج - اواسط مهرماه سال 59 پس از ملاقاتی با شهید دکتر مصطفی چمران در منطقه گلف اهواز، طبق نظر و دستور مستقیم ایشان در جبهه میانی (استان ایلام) مشغول سازماندهی و آموزش نیروهای مردمی و دفاع شبانه روزی از سرحدات کشور اسلامی خود شدیم و در رده های مختلف رزمی، شناسایی، اطلاعاتی، عملیاتی و فرماندهی و هدایت عملیات های ریز و درشت نظامی با متجاوزین بعثی جنگیدیم و در13 آبان سال 63 نیز به اسارت دشمن در آمدم.
س - نحوه اسارت و اولین برخورد عراقی ها با خود را توضیح دهید؟
ج - یک روز قبل از اسارتم به قرارگاه عملیاتی خاتم الانبیای جنوب کشور احضار و پس از توجیه و تبشیر و تشریح ماموریت، توسط سردار یحیی صفوی، حکم فرماندهی یگان ویژه مبارزه با گروه راهزنان (معروف به گوش برها) دریافت و عازم محل ماموریت خود در جبهه های ایلام شدم.
روز اسارت 13 آبان سال 63 زمانی که همراه با دو نفر از مهندسین و فرماندهان تیپ 11 حضرت امیر(ع) عازم خط مقدم برای مسیر یابی و احداث یک جاده عملیاتی بودیم در نخستین روز فرماندهی یگان ویژه مبارزه با گوش برها، در منطقه سرخر مهران در کمین این گروه افتادیم و اسیر شدیم.
تحت حفظ و با تدابیر سخت حفاظتی، شب را در خرابه ای بسر بردیم و فردا با گرانترین قیمت بوسیله گوش برها که لباس کردی بر تن داشتند و با همین لهجه هم حرف می زدند به عراقی ها فروخته شدیم و علاوه بر آن، چند تخته پتو و چندین کارتن چاهی نیز بعنوان جایزه مخصوص فرمانده ارشد ارتش عراق به آنها تقدیم شد.
از آنجا به ساختمان سه ضلعی بعنوان مخوف ترین شکنجه گاه استخبارات ارتش در بغداد منتقل شده و بخاطر عدم اعتراف و افشا نکردن اسرار نظامی، 600 ضربه کابل کشنده را تحمل کردم.
س - برخورد عراقی ها با اسرای مجروح و مداوای آنها چگونه بود؟
ج - عراقی ها همانند انسان با مجروحان ما برخورد نمی کردند بطوریکه مجروحان را عین گوسفند در یک کامیون روی هم می انداختند همگی از درد و رنج برخود می پیچیدند و کسی هم به داد آنها نمی رسید نه قرصی نه آمپول مسکنی.
س - اگر خاطره ای دارید در این رابطه بیان کنید؟
ج - بیاد دارم پس از انجام یکی از عملیات های بزرگ ایران، تعداد زیادی از اسرای مجروح را به بیمارستان آوردند و روی هم ریختند، یکی از بسیجیان نوجوان بشدت مجروح شده و خون ریزی شدیدی داشت، به چشم خود دیدم خانم پرستاری بالای سرش آمد و خودکاری را از جیبش در آورد آن را داخل زخم عمیق پنجه پایش فرو کرد و پای این نوجوان را با خودکار بلند کرد و گفت به خمینی توهین کن تا درمانت کنم، این نوجوان قهرمان که امیر صادقی نام داشت و بچه نیشابور به این پرستار بی عاطفه گفت: خانم (آمدم تاجان ببازم زخم چیست؟ مرد اگر ازمرگ بترسد مرد نیست) من احساس می کنم که این پا را اصلا ندارم، قطعش کن، این بچه با غیرت داغ بی حرمتی به حضرت امام ره را بر دل سیاه این پرستار لعنتی گذاشت که درس بزرگی بود نه فقط برای عراقی ها، بلکه برای همه ما.
س - نحوه و ابزار شکنجه عراقی ها در اسارت چگونه بود؟
ج - بستن اسرا به صندلی فلزی و روشن کردن آتش در زیر آنها، بستن به پنکه های سقفی روشن، آویزان کردن پای اسرا به سقف تا ساعت های متمادی، وصل کردن برق به اعضای حساس بدن بچه ها، شلاق با کابل برق، حبس در دیلزی های داغ فلزی در گرمای سوزان برای چند ساعت، بستن دست و پای اسرا و قرار دادن آنها درون گونی های نایلونی و ریختن آب داغ بر آنها، عبور بچه ها از صفوف تنگ چند صد متری متشکل از سربازان و شلاق خوردن تنها گوشه ای از شکنجه های عراقی ها نسبت به اسرای ایرانی است.
س - وضعیت خوراک و پوشاک و مکان استراحت اسرای ایرانی در اردوگاه های عراق چگونه بود؟
ج - در طول شبانه روز شش قاشق غذا و یک نون بی کیفیت سمون به هر اسیر می دادند، هر نفر 45 سانتی متر عرض و 180 سانتی متر طول جا برای خوابیدن و استراحت داشت همراه با دو پتو کثیف و مندرس، ساعت 5 عصر هر روز آمار اسرا را می گرفتند و سپس درب آسایشگاه بسته می شد تا ساعت شش صبح روز بعد، نه از سرویس بهداشتی در این مدت خبری بود و نه از هر گونه ارتباط دیگری با بیرون، با این شرایط بچه ها همه سختی ها را تحمل می کردند.
س - تلخ ترین خاطرات دوران اسارت شما چه بود؟
ج - تمام لحظات اسارت برای رزمندگان تلخ، ناگوار و غیر قابل تحمل بود، اما یک روز ما را به دسته های پنج نفری تقسیم کردند و کتک زدن و تنبیه سخت بدنی شروع شد دست ها و چشم هایم را محکم بسته بودند و چند نفر شلاقم می زدند، درخواستی داشتم که با یکی از ماموران در میان گذاشتم به شدت بر پشت سر من کوبید که بیهوش شدم و احساس کردم چشمم از حدقه در آمده است، چند دقیقه بیهوش کف آسایشگاه افتادم، دوست داشتم با دست چشمم را لمس کنم اما دستم بسته بود، خلاصه با زانو چشمم را لمس کردم و متوجه شدم سر جایش هست و بیرون نیامده در همین روز شاهد بودم یکی از افسران عراقی با میله آهنی برسر یکی از اسرای ایرانی کوبید و در جا چشم چپش از حدقه بیرون آمد و بر زمین ریخت و چشم این جوان بسیجی برکف زمین می رقصید این دو اتفاق، تلخ ترین خاطره زمان اسارتم است.
س - شیرین ترین خاطره شما از دوران اسارت؟
ج - اول آشنایی با مرحوم ابوترابی و کسب فیض از محضر این روحانی مبارز و مهذب، دوم انس و آشنایی با مفاهیم عمیق نهج البلاغه حضرت امیر(ع) سوم، زیارت قبر شش گوشه حضرت سید الشهدا(ع).
س - چه خاطره ای از مرحوم ابوترابی دارید؟
ج - یک روز مقداری خرما داده بودند تا در میان اسرای آسایشگاه تقسیم کنیم، بعد از تقسیم و تعیین سهم هر نفر، یک دانه خرما اضافه مانده بود که جهت تعیین تکلیف شرعی، خدمت حاج آقای ابوترابی رفتیم، ایشان بعد از 15 دقیقه تحمل و تفکر، به ما گفت که من در این زمینه چیزی به فکرم نرسید، خودتان چند نفری بنشینید برای مصرف این دانه خرما تصمیم بگیرید، من الان هر وقت آن برخورد ایشان با یک خرما را به ذهنم می آید، می ترسم و سکوت می کنم.
س - کدام شکنجه جسمی بعثی ها زجر آورتر بود؟
ج - ابا منیر یکی از سربازان بدجنس و بی رحم عراقی در اردوگاه ما بود که در اعمال شکنجه معروف و مشهور بود، شگرد این بعثی محکم کوبیدن بر صورت با دو دست بود که گاهی موجب پاره شدن پرده گوش اسرای ایرانی می شد او با این شگرد خبیثانه خود پرده گوش یک هزار اسیر ایرانی را پاره کرده بود.
س - مختصری از زندگی شخصی تان بگویید؟
ج: شش فرزند دو تا پسر و چهار تا دختر دارم؛ دختر بزرگم در کسوت پزشکی مشغول خدمت در یکی از بیمارستان های تهران است، دختر دیگرم هم دانشجوی پزشکی است، پسر بزرگم در مقطع کارشناسی ارشد برق دانشگاه صنعتی شریف تهران تحصیل می کند یک دختر و پسر دیگرم نیز در مقطع متوسطه اول و دوم مشغول تحصیل هستند و آخرین دخترم هم کلاس ششم ابتدایی است.
194 ترکش در بدنم به یادگار دوران دفاع مقدس دارم، تاکنون پنج بار سکته مغزی و قلبی کرده ام و یکبار جراحی قلب باز انجام دادم، یکی از کلیه هایم نیز در اثر مجروحیت جنگی تخلیه شده و با مشکلات امراض قندی هم دست بگریبانم.
با توکل بخدا و زمزمه های قرآن و نهج البلاغه با همه این ناملایمت ها و سختی ها کنار آمده ام و بخشی از روزگارم را نیز با ورزش و مطالعه سپری می کنم.
به گزارش ایرنا، این مجاهد بزرگ و رزمنده خستگی ناپذیر و فرمانده بلند آوازه، پس از هفت سال هجرت و غربت و مبارزه در لبنان، سه سال مجاهدت و دفاع از کشور و انقلاب اسلامی، 50 ماه اسارت و شکنجه، 70 درصد جانبازی و پنج سال تحمل بیماری های ناشی از مجروحیت دوران جنگ تحمیلی نیمه آبان ماه امسال به همرزمان شهیدش پیوست.
این آزاده و جانباز سرافراز میدان های نبرد حق علیه باطل دارای شش فرزند است که همگی جزء نخبگان علمی بوده و در مدارج مختلف تحصیلی مشغول ارائه خدمت به جامعه هستند.
حاج صارم طهماسبی دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد علوم سیاسی و سوابق درخشانی در تدریس و تفسیر قرآن و نهج البلاغه داشت.
پیکر مطهر این شهید والامقام با حضور اقشار مختلف مردم، مسئولان استان ایلام و همرزمانش در شهرستان آبدانان تشییع و در صحن امامزاده سید صلاح الدین محمد (ع) به خاک سپرده شد.
یادش گرامی و راهش پر رهروباد
مصاحبه از سید حرمت اله موسوی مقدم /پ
منبع: ايرنا
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار