حالا دیگر میشود با شنیدن هر خبر بد و هولناک تعجب نکرد. نه اینکه این همه خبرهای بد در دنیا گوشمان را پر کرده باشد و ما هم بیتفاوت و خنثی توانسته باشیم از کنار این همه خبر بد و ناگوار براحتی بگذریم. نه، هر خبر بدی میتواند ما را متأثر کند. بخصوص بدترین و هولناکترین خبرهای دنیا که منبعاش همین اطراف بیخ گوش ماست. خبرهای تلخی که هر روز از کشورهای جنگ زده منطقهمان به گوشمان میرسد.
خبرهایی که حالا میشود با شنیدن آنها تعجب نکرد و حتی از کنارشان براحتی گذشت. خبرهای امروز جهان آنقدر بد شدهاند که شنیدن آنها ما را متعجب نمیکند و تکانمان نمیدهد.
اما یکی دو هفته پیش یک خبر تکانمان داد. خبری البته تکراری و شاید بسیار معمولی. اما بد.
خبرهای تفحص شهدا و تشییع جنازه آنها سالهاست که برای ما خبرهای تکان دهندهای نیستند. عمق جنایات بعثیها مدتها بود که ما را به شگفتی وا نداشته بود و از جایمان تکانمان نداده بود.
اما ناگهان یک خبر موجی توفنده شد و همه ایران را در نوردید و شد آنچه باید میشد. یعنی یک تأثر عمومی و یک خیزش ملی شهدای تفحص اخیر را ویژه ساخت. پس از مدتها یک بار دیگر تعجب کردیم و شاید کمی به فکر فرو رفتیم و بعد از جا برخاستیم. از همه قشرهای مردم برخاستند و آنها که میتوانستند گریستند و آنها که میتوانستند مرثیه و شعر گفتند و آنهایی که هم توانستند به تشییع جنازه شهدایی رفتند که حالا جزو شهدای خاص شده بودند.
مردم با شنیدن خبر 175 غواص شهید دست بسته و دل باز، یک بار دیگر به خود آمدند و حماسه هشت سال دفاع مقدس را از زاویه دید 175 اسیر و شهید دست بسته روایت کردند. نمیدانم باید به این 175 شهید آفرین گفت یا به ملتی که هنوز هم مثل روز اول قدردان حماسه سازان بیسنگر خود هستند حتی اگرتوی دستهای پینه بسته برخیشان تکه نانی هم نباشد.