به گزارش تابناک کهگیلویه و بویراحمد ، سید سعید مهریان فعال رسانه ای ، فرهنگی و کوهنورد کهگیلویه و بویراحمدی ، در یادداشتی صعود به یکی از قلل استان فارس را گزارش کرد و نوشت : قله بل رفیعترین و معروفترین قله در استان فارس است و مسیرهای متعددی برای صعود به این قله وجود دارد که از جمله میتوان به مسیرهای باغ ضرغامی، چشمه لگنی، دره قبله و مسیر له اشکفت را نام برد. ما برای صعود له اشکفت را که کلاسیکترین و محبوبترین و پرترددترین راه دسترسی به قله بل است، انتخاب کردیم. به همین خاطر هنگام غروب به اقلید که رسیدیم پارک چشمه رسول را برای استراحت انتخاب کردیم که در جنوب غربی اقلید و ابتدای مسیر له اشکفت قرار دارد. روی یک سکوی سیمانی، کنار چشمه نشستیم. نگاهم کودکانه و جستجوگر به سمت چشمه که ازضمیر زمین، سرد و گوارا و زلال میجوشید، دوید و مثل یعقوب به تماشای یوسفش که درخت بید مجنونی بود نشست. دختر نسیم، بر بربطان برگان بید مجنون زخمه مینواخت و با هر ضرباهنگش نوای چنگ وچکاوک و کبک دری، بانگ کلنگ، ضرب فاخته، پرده بلبل، دم قمری و بال کبوتر از پردههای دلکش موسیقی کوه همراهی اش میکرد و زمین و زمان به نماز ونیایش ایستاده بود. من که به چشمانم بیش از گوش هایم، ایمان دارم در آن لحظات صداهایی را که شاید دیگران از شنیدنش عاجز بودند، با گوش سِرمی شنیدم. من از سنگ، ازبتن، از علفهای خشک صحرا صدای یارب یارب میشنیدم و صدایی سرشار از آرامش از نزدیکترین و دورترین آسمان پاسخ میداد. میان آن همه صدای خوش، صدایی ناخوش شنیدم که مرا به دنیای دون برگرداند. صدای اعتراض آمیز کودکی بود که گفت: کاکا یه عالمه دود به پا کردین. گویا آن کودک به دود کبابی که سرپرست گروه، جناب بهزادی راه انداخته بود، این گونه معترض شده بود: به پا کردن بساط کباب در روزگاری که برای خوردن یک وعده کباب باید هزار وعده خون جگر خورد، گناه ست.
اعتراض آرام آن کودک سیلی محکمی بود به گوش من و گوش زندگی، درد سخت در عمق جانم پیچید. هر چقدر به آن کودک کباب تعارف کردیم نپذیرفت و رفت. سفره پر از نان و کباب و لیمو و متعلقات پهن شد، با این که من گوشت خوار نیستم و به ندرت کباب مصرف میکنم، ولی رژیم غذایی ام را شکستم و از آن نان و کباب خوردم. احساس کردم از میوه ممنوعهای که خدا به آدم فرمود: نخور، دارم میخورم. با خوردن آن نان وکباب انگار رخت همدردی با هموطنانم دیگر لایق قامت جانم نیست. بعد از صرف شام و استراحت، از جاده عشایری و کوهستانی کنار پارک به سمت قله حرکت کردیم. جاده خاکی بود. به کمک فلشهای قرمزرنگی که روی سنگ و صخرهها علامت گذاری شده است، مسیر را پیدا کرده و به راه ادامه میدادیم. ساعت حدود یک بامداد به مبدا صعود، کنار جوی آبی که محل پارک ماشینهای کوه نوردان بود، رسیدیم. ناخوش بودم، ولی دم مسیحا نفسی نسیم کوه شفایم داد. آخرین گروهی بودیم که صعود شبانه را استارت زدیم. ظرف چند دقیقه یک گروه کوه نوردی از شیراز را که جلوتر از ما حرکت کرده بودند، پشت سرگذاشتیم.
چراغ پیشانی گروههای کوه نوردی که خیلی زودتر از ما حرکت کرده بودند، در مسیر صعود مثل ستارههای چشمک زن به نظر میرسید و چراغ پیشانیهای ما مثل ستاره دنباله داری بود که از آسمان خیالشان ناباورانه میگذشت. تمام گروهها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتیم و گذشتیم. هرگاه چند لحظهای استراحت میکردیم، یکی از همنوردان به نام عبدالله تقی نژاد فلوتش را بر میداشت و با صدای ضربان قلبش در نسیم نوسان ایجاد میکرد. ساعت سه به جانپناه که در ارتفاع حدودا ۳۵۵۰ متری از سطح دریا واقع شده است، رسیدیم. نزیک جانپناه چشمه آبی وجود دارد. از آب اعلا وگوارای چشمه نوشیدیم. تعدادی چادر کوه نوردی با رنگهای قرمز، زرد و نارنجی و سبزفسفری کنار جانپناه علم شده بود. چنان سکوتی در آن جا حکمفرما بود که صدای جوشیدن چشمه، دهها دسیبل بیشتر از روزانعکاس مییافت. با این که پاکوب را در میان گل بوتههای دره موسوم به دره زمستانه گم کرده بودیم، ولی همچنان به مسیر ادامه میدادیم. چراغ پیشانی یک گروه کوه نوردی که ۵ ساعت جلوتر ازما حرکت کرده بودند، مسیر را مثل تابلوی شب رنگ به ما نمایاند. به سمت چپ متمایل شدیم، پاکوب را پیدا کردیم. در آن دقایق دل انگیزکه ماه برفراز یکی از قلل فرعی بل به تماشای ماه چهرههای خاک ایستاده بود، برخاربوتهها و گل پونهها پودر طلا میپاشید. گاهی پروانهای پنجره بال میگشود و من به تماشای اوصاف خدا میایستادم. دنیا جای درنگ است ورنگ، وقت درنگ نیست وقتی نقاره قلبت با دست دوست کوبیده میشود و فراخوان اذان، آذن جان را اذن رَقصِ رَخص میدهد. صدای اذان از گوشی یکی از همنوردان به گوشم رسید، دوست داشتم وقت اذان برتارک قله به نماز ایستاده باشم. زیر قله ماهیچههای چهار سر ران پای چپم گرفت. اولین باربود که در سه دهه کوه نوردی دچار چنین عارضهای میشدم. واین به خاطر ۲ سال دور ماندن از کوه و کوه نوردی بود. با این وجود متوقف نشدم و جانم هروله کنان پاهایم را بر زمین میکشید و پیش میبرد. در نزدیکی قله عضلات چهار سرران هر دوپایم گرفت، ولی من جانم بی قرار رفتن بود، پاهایم را به زحمت بر میداشتم و به زمین میگذاشتم. میترسیدم به قله نرسم و خورشید طلوع کند. خدا یاریم کرد، حدودا ساعت ۴ و چهل دقیقه به قله رسیدم. از چشمه رسول آب دست گرفته بودم. در گوشهای از قله که با ارتفاع ۳۹۴۵ متر نزدیکترین نقطه در استان فارس به عرش خداست به نماز ایستادم.